Saturday, May 18, 2013

يه حسي مثلِ صبحاي زود كه از خواب پا ميشي و به هر چيزي كه دست ميزني يَخه - شيرِ دستشويي - درِ اتاق - دمپايي ات كه پات ميكني - حتي كاناپه هم، وقتي كه رووش ميشيني تا يه كم فكر كني كه: خب امروز باس چه كارايي رو انجام بدم -؟و هي هم اينوسط دست ميكشي به موهات و هي خميازه ميكشي، حسِ يَخ بودن و سفت بودن ِ كاناپه و همه چيزاي سَرد بهت ميفهمونه كه چقدر اشيا هم به حضورِ بيدارِ آدما وابسته ن - حالا هرچقدرم كه تو خونه باشيم و فيزيكمون اونجا خوابيده باشه - ما آدم ها هم حضورِ بيدارِ همو ميخوايم ..



Friday, May 17, 2013

امروز روز ِ عجیبی بود - ازون عجیب خوبا که خودت با خودت حال میکنی 
رفتم سینما - سانس ِ ساعت دو و خورده‌ای یه فیلم بود - ازینا تو فضاپیما و فضا و اینا میگذره داستان و جنگ ِ‌فضایی میکنن و اینا - آقاهه گفت پنج دقیقه از فیلم گذشته ها اشکال نداره؟ گفتم نه - بلیط و گرفتم همینجور که داشتم میرفتم سمت ِ اسکرین ِ هفت هی میگفتم الان همه جاهای خوب پُر شده و از وسط ِ جمعیت باس رَد بشم که در و واز کردم رفتم توو - فیلم داشت پخش میشد - یه نیگا به پرده کردم بعد سرمو برگردوندم سمت صندلیا دیدم همش خالیه خالیه - باورم نمیشد - رفتم نشستم - کُلی حال داد - انگار اختصاصی برای من داشت پخش میشد - خیلی حس ِ عجیبی بود که تنهایی توو یه سینمابشینی و یه فیلم ِ‌فضایی ببینی
سانس ِ‌ساعت پنج - گتسبی بزرگ - کتابشو خونده بودم - همونموقع های دوم دبیرستان اینا که بودم خونده بودم - خیلی فیلمش از کتابش بهتر بود - فضاش عالی بود - موزیک متن‌اش هم خیلی تاثیر داشت - فیلم که تموم شد اصلا دلم نمیخواست از صندلیم پا شَم -  اصلا نمیتونستم برم تو فضای بیرون از اون سالن ِ تاریک - تیتراژ که تموم شد بعد از یکی دو دقیقه پاشدم - تا خونه هنوز انگار تو سینما بودم هنوز- فردام میخوام برم ببینمش باز
The xx - Together +


Tuesday, May 14, 2013

زندگی خوب میدونه اون روشو چه موقع‌هایی به آدم نشون بده

Friday, May 10, 2013

اگه من شلوارمو بکشم پایین تو اَم میکشی؟
خطاب به اونی که حتی حرف زدنشو هم سعی میکنه از روو من ِداغون کُپی کنه این همه آدم حسابی آخه چرا من