امروز روز ِ عجیبی بود - ازون عجیب خوبا که خودت با خودت حال میکنی
رفتم سینما - سانس ِ ساعت دو و خوردهای یه فیلم بود - ازینا تو فضاپیما و فضا و اینا میگذره داستان و جنگ ِفضایی میکنن و اینا - آقاهه گفت پنج دقیقه از فیلم گذشته ها اشکال نداره؟ گفتم نه - بلیط و گرفتم همینجور که داشتم میرفتم سمت ِ اسکرین ِ هفت هی میگفتم الان همه جاهای خوب پُر شده و از وسط ِ جمعیت باس رَد بشم که در و واز کردم رفتم توو - فیلم داشت پخش میشد - یه نیگا به پرده کردم بعد سرمو برگردوندم سمت صندلیا دیدم همش خالیه خالیه - باورم نمیشد - رفتم نشستم - کُلی حال داد - انگار اختصاصی برای من داشت پخش میشد - خیلی حس ِ عجیبی بود که تنهایی توو یه سینمابشینی و یه فیلم ِفضایی ببینی
سانس ِساعت پنج - گتسبی بزرگ - کتابشو خونده بودم - همونموقع های دوم دبیرستان اینا که بودم خونده بودم - خیلی فیلمش از کتابش بهتر بود - فضاش عالی بود - موزیک متناش هم خیلی تاثیر داشت - فیلم که تموم شد اصلا دلم نمیخواست از صندلیم پا شَم - اصلا نمیتونستم برم تو فضای بیرون از اون سالن ِ تاریک - تیتراژ که تموم شد بعد از یکی دو دقیقه پاشدم - تا خونه هنوز انگار تو سینما بودم هنوز- فردام میخوام برم ببینمش باز
The xx - Together +