Saturday, May 18, 2013

يه حسي مثلِ صبحاي زود كه از خواب پا ميشي و به هر چيزي كه دست ميزني يَخه - شيرِ دستشويي - درِ اتاق - دمپايي ات كه پات ميكني - حتي كاناپه هم، وقتي كه رووش ميشيني تا يه كم فكر كني كه: خب امروز باس چه كارايي رو انجام بدم -؟و هي هم اينوسط دست ميكشي به موهات و هي خميازه ميكشي، حسِ يَخ بودن و سفت بودن ِ كاناپه و همه چيزاي سَرد بهت ميفهمونه كه چقدر اشيا هم به حضورِ بيدارِ آدما وابسته ن - حالا هرچقدرم كه تو خونه باشيم و فيزيكمون اونجا خوابيده باشه - ما آدم ها هم حضورِ بيدارِ همو ميخوايم ..